سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهه نور

 برای لحظات شیرینی که با هم در سفر داشتیم:

 

 

از کجا می آیم 

از فضایی تهی از نام و نشان می آیم

از سراپرده ی اسرار نهان می آیم  

از فراسوی زمان می آیم

رو به رو گنبد هارونیه 

پشت سر مقبره ی فردوسی

همچنان از عقب سر نگران می آیم

موج مهتاب شب شهریور

و شنای شب شهریور در چشمه ی نور

آسمان خوشه ی پروین جوزا

کره ی کامل ماه

آه

شب شعر و تب شعر

هر چه می خواهم ساکت باشم

باز اما به زبان می آیم

طوس در خلوت شب

در و دروازه یله

مست اندیشه و اشراق شکوفا شاداب

دلش و دستش پاک

جرعه ی جان و خرد

می فشاند بر خاک

چه بگویم به کجا رفتم پیر

وز کجا دارم اینگونه جوان می آیم

از تماشای بی پرده ی شعر

از حضور کلمات عریان

از فضایی که توان دیدن و گفتن نتوان می آیم

از مزار اخوان می آیم

                                         مرتضی امیری اسفندقه

 

----------------------------------------------------------------------------------

چهره در هم کشید و با اندوه، از ته دل بلند آه کشید

هر کسی که به حجله خیره شد و عاقبت دست از نگاه کشید

 متن اعلامیه سراسر بغض، دست گلچین روزگار و جوان..

یک روبان دور قاب زندگی آن پسر، یک خط سیاه کشید

 لا اله... و صدای گریه به هم متصل بود و پیکرش می رفت

جذبه ی چشم هاش در تصویر، همه را پشت خود به راه کشید

 مهره های پیاده مشکی پوش، پیش رفتند و مات می ماند او

زندگی روی دیگرش را زود به رخ مرد بی گناه کشید

 تن او بین رنگ دلخواهش، بوی نمناک خاک را حس کرد

گورکن ماهرانه روی سرش، سنگ را مثل سرپناه کشید

 با خودش گفت فرق هم که نکرد، من که عادت به بی کسی دارم

شاید آمد کسی سر خاکم، دستی از لطف گاه گاه کشید

 

 


نوشته شده در سه شنبه 87/12/13ساعت 12:56 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

قارقارت را از بام دور کن!
مهمان نمی خواهم

اما چه کنم با کفش های سوار شده روی هم؟

 خواب دزدی که دیشب دیده ام ،

پریشان بود، تعبیر که ندارد!

... ای کاش

کفش هایم را کنار هم جفت نمی کردم

و گندم هایی را که نذر گنجشکان آسمان کرده ام

روی بام می ریختم

برای مهمانی کلاغ ها

حیف که نمی دانستم تعبیر خوابم تویی.


نوشته شده در جمعه 87/11/18ساعت 1:37 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

خیلی قیافه گرفته ام

هجوم افاده های دور و برم را با حرکت بادبزن دور می کنم

سینی چای به طرفم می آید

یاد راه رفتن گربه ای  ِ مانکن ها می افتم

با مدل لباس های بی لباسی شان

- چای بفرمایید

از کلمه مرسی حالم به هم می خورد، اما

اگر بگویم دست شما درد نکند، دیگر باید

چای را در نعلبکی هورت بکشم.


نوشته شده در یکشنبه 87/10/29ساعت 9:16 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

می توانید  و پیشنهاد می کنم به کسانی که این ترکیب بند رو تا بحال کامل نخوندن


به این آدرس مراجعه کنند

 

http://www.nonvalghalam.mihanblog.com/post/50


نوشته شده در دوشنبه 87/10/23ساعت 6:45 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

 

با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید

 

علیرضا قزوه

 

 

 

وقتی کنار درک تو، کوه از کمر شکست
علیرضا قزوه

 

 


 


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/19ساعت 12:1 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/9/28ساعت 2:32 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

 

تموم خستگی هام رو تنم موند

 

سرم رو، از رو شونه ش کم کمک روند

 

کدوم پس کوچه بود تو خاطرم نیست

 

ولی بدجوری اونجا من رو پیچوند

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/9/14ساعت 10:20 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/30ساعت 12:28 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/5/30ساعت 12:17 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

   

آن روز یک شماره تلفن مرا فریفت

 یک خنده ی پر از شراره

 و یک چند هم نگاه

 باور نمی کنم که چه آسان دلم گریخت

 آن هُرم آتشین که تو گفتی جز عشق نیست

 من راکشاند از

 از نمره های خوب

 تا آستانه ی مشقی بدون بیست

 این تجربه

 برای تمامی من بس است

 از خنده های دخترکان

 عشق می چکد

 اما تبسم از لب هر چون تویی فقط

         پژواک ناتمام

فریبت چه ساده بود

برداشت می شود!


نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 3:10 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >