الهه نور
برای لحظات شیرینی که با هم در سفر داشتیم: از کجا می آیم از فضایی تهی از نام و نشان می آیم از سراپرده ی اسرار نهان می آیم از فراسوی زمان می آیم رو به رو گنبد هارونیه پشت سر مقبره ی فردوسی همچنان از عقب سر نگران می آیم موج مهتاب شب شهریور و شنای شب شهریور در چشمه ی نور آسمان خوشه ی پروین جوزا کره ی کامل ماه آه شب شعر و تب شعر هر چه می خواهم ساکت باشم باز اما به زبان می آیم طوس در خلوت شب در و دروازه یله مست اندیشه و اشراق شکوفا شاداب دلش و دستش پاک جرعه ی جان و خرد می فشاند بر خاک چه بگویم به کجا رفتم پیر وز کجا دارم اینگونه جوان می آیم از تماشای بی پرده ی شعر از حضور کلمات عریان از فضایی که توان دیدن و گفتن نتوان می آیم از مزار اخوان می آیم مرتضی امیری اسفندقه ---------------------------------------------------------------------------------- چهره در هم کشید و با اندوه، از ته دل بلند آه کشید هر کسی که به حجله خیره شد و عاقبت دست از نگاه کشید یک روبان دور قاب زندگی آن پسر، یک خط سیاه کشید جذبه ی چشم هاش در تصویر، همه را پشت خود به راه کشید زندگی روی دیگرش را زود به رخ مرد بی گناه کشید گورکن ماهرانه روی سرش، سنگ را مثل سرپناه کشید شاید آمد کسی سر خاکم، دستی از لطف گاه گاه کشید قارقارت را از بام دور کن! اما چه کنم با کفش های سوار شده روی هم؟ پریشان بود، تعبیر که ندارد! کفش هایم را کنار هم جفت نمی کردم و گندم هایی را که نذر گنجشکان آسمان کرده ام روی بام می ریختم برای مهمانی کلاغ ها حیف که نمی دانستم تعبیر خوابم تویی. خیلی قیافه گرفته ام هجوم افاده های دور و برم را با حرکت بادبزن دور می کنم سینی چای به طرفم می آید یاد راه رفتن گربه ای ِ مانکن ها می افتم با مدل لباس های بی لباسی شان - چای بفرمایید از کلمه مرسی حالم به هم می خورد، اما اگر بگویم دست شما درد نکند، دیگر باید چای را در نعلبکی هورت بکشم. می توانید و پیشنهاد می کنم به کسانی که این ترکیب بند رو تا بحال کامل نخوندن http://www.nonvalghalam.mihanblog.com/post/50 با کاروان نیزه شبی را سحر کنید علیرضا قزوه تموم خستگی هام رو تنم موند سرم رو، از رو شونه ش کم کمک روند کدوم پس کوچه بود تو خاطرم نیست ولی بدجوری اونجا من رو پیچوند آن روز یک شماره تلفن مرا فریفت یک خنده ی پر از شراره و یک چند هم نگاه باور نمی کنم که چه آسان دلم گریخت آن هُرم آتشین که تو گفتی جز عشق نیست من راکشاند از از نمره های خوب تا آستانه ی مشقی بدون بیست این تجربه برای تمامی من بس است از خنده های دخترکان عشق می چکد اما تبسم از لب هر چون تویی فقط پژواک ناتمام فریبت چه ساده بود برداشت می شود!
مهمان نمی خواهم
به این آدرس مراجعه کنند
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
علیرضا قزوه