الهه نور
آن روز یک شماره تلفن مرا فریفت یک خنده ی پر از شراره و یک چند هم نگاه باور نمی کنم که چه آسان دلم گریخت آن هُرم آتشین که تو گفتی جز عشق نیست من راکشاند از از نمره های خوب تا آستانه ی مشقی بدون بیست این تجربه برای تمامی من بس است از خنده های دخترکان عشق می چکد اما تبسم از لب هر چون تویی فقط پژواک ناتمام فریبت چه ساده بود برداشت می شود! خسته تن و شکسته دل رو پیشونیم یه مشته گِل دریا نشسته تو چشام بسته سله ولی لبام دو جوی آب رو گونه هام یه سنگینی رو شونه هام سقا میشه چشام برات عباس ازت می خوام برات واسه صدات جواب میشم تو دست ساقی آب میشم دارم تا خیمه ها یه گام پیش صدای بچه هام بغضی نشسته تو فضا اسطوره ای شد این روزا عطش با آتش تو هواست دل می سوزه خیمه سواست خسته تن و شکسته دل رو پیشونیم یه مشته گل آب فرات تو کوزمه عاشورا کل روزمه شفق به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد فاضل نظری
جانا بگیر فالم! تا چیست روز و حالم آمد که خام و کالم ، مشغول قیل و قالم رسوا شدم از این فال، شرمنده روی از این حال وصف تو من بگویم، گر می دهی مجالم هستی تو هستیِ من، نه هستی جانی دادی گره به ابرو از خامی مثالم چون آینه گرفتم، گل را که هست چون تو گفتی که وام کرده، گل نقش از جمالم یادم نرفته آن بود، سوسوی شمع صبرت رفتی که از غم تو من روز و شب بنالم دیریست رفته ای تو، شاید که پخته گردم بازآ بگیر فالی اکنون که در کمالم هاشمی
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!