وبلاگ :
الهه نور
يادداشت :
ويرايش يك غزل قديمي
نظرات :
6
خصوصي ،
44
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
من
بالاخره دروازه ميدان برايش باز شد
فکر مي کرد پر از تماشاگر است
شايد بود
چيزي شبيه استاديومي در رم اما اينجايي اش را تصور کن
چرخيد
رقصيد
برايش دست زدند
اما از چشمهايشان ترسيد
آنقدر ترسيد که آرزو کرد تماشاچيان دور ميدان نباشند
وهمي خيالي فتوشاپي چيزي
پيرون که زد از ميدان
خواست مثل هميشه به آينده و اميد تازه اي حواله دهد خودش را
اينبار نشد
موهايش سپيد شد
کمرش خم شده بود
بايد چيزي را برخلاف ميل هميشه رندش به گردن مي گرفت
اي کاش نيامده بود
باورت مي شود؟ ديشب اتفاق افتاد