• وبلاگ : الهه نور
  • يادداشت : من كه عادت به بي كسي دارم
  • نظرات : 4 خصوصي ، 48 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خب...

    اين كه مدلل شخص اول روايتتون عوض نشده همه مونو دچار اشتباه كرد... بايد اگه مي خوايد فضاي رو به رو شدهن اون دختر رو با حجله ي پسر بسازيد يه جوري باشه كه بعد كه راوي از منظر پسر داره به همه چي نگاه مي كنه مخاطبو سر در گم نكنه...

    از اين كه بگذريم يه دست اندازايي تو زبانتون هست كه اكثرش درونيه و با تجربه ي بيشتر رفه مي شه و يه دون ش خيلي ضايع است اونم ادات تشبيهي كه تو بيت يكي مونده به آخرتون به كار برديده .. چو ...

    چو در محظوريت وزن به جاي مثله تو اين شعر كه زبان صاف و ساده ي امروزي داره و روبان و اينا توشه تو ذوق مي زنه...

    واي چقدر حرف زدم...

    كار خوبي بود... دستتون درد نكنه..

    ...

    راستي بم كه هنوز خاكه و... هر كيم ساخته خودش ساخته ديگه... از اين دولت نا محترم هيچ خيري به اين شهر نرسيد به هيچ وجه...

    اما با همه ي اين احوال ديدن داره شهرمون... اونايي كه اومدن مي دونن... از آقاي رفيعي بپرسيد بهتون ميگه...

    قدم ميهمانان گرامي هم روي چشم...

    فعلا

    يا علي

    پاسخ

    سلام و ممنون از اينكه وقت گذاشتيد و كار منو نقد كرديد. از اونجا كه با شما موافقم دارم تلاش مي كنم اين نقصا رو رفع كنم ولي هر كار مي كنم سرمه به چشمش كنم نميشه مي ترسم كور بشه. از همه التماس دعا