سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهه نور

 

در گوش باد نام تو را داد می کشم،

سمت نسیم شرق که فریاد می کشم

 

خود را به روی بوم خراسانی غزل

آشفته ی "رِ" و "الف" و "ضاد" می کشم

 

با این دل غبار گرفته، می آیم و

جارو به فرش های گوهرشاد می کشم

 

گندم به دست، خاطره ی کودکیم را

دنبال یک کبوتر آزاد می کشم

 

با نقش یک غزال به دیوار دلخوشم

با او هنوز حسرت صیاد می کشم

 

دست از نگاه کردن سمت تو هر زمان،

چشم رضایتت به من افتاد، می کشم

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/7/26ساعت 5:19 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

چشم تمام آینه ها روشن، چون جلوه گاه حضرت بارانند

دارند با وضوی تماشایش، از روی خود غبار می افشانند

 

مانند عشق خانه برانداز است، عطرش که بوی نرگس شیراز است

محتاج وصف بی حد و اندازه است، این روز مژده داده ی بی مانند

 

از دیدن تو سیر نخواهد شد، چشمی که روزه بوده هزاران سال

بنشین ببینمت دل سیر آقا، مانند من چقدر فراوانند

 

کعبه سرود مقطع شعرش را، بیت دوازده به غزل پیوست

تکمیل شد تغزل حج، عشاق لبیک گوی مصرع پایانند

 

این شعر نذر چل سحر آمین است، امروز ادا شده است که آدینه است

صبح است و با ندای "انا المهدی"، مردم دعای ندبه نمی خوانند

 


نوشته شده در سه شنبه 89/5/5ساعت 11:45 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

 

 

 

مانند یک قبیله ی از هم گسسته ام

تنها گذاشتند مرا دار و دسته ام

 

جز حسرت زمانه ی از دست رفته نیست

تکرار لحظه هایم، از این وضع خسته ام

 

من جام لیلی ام که زمین خورده ام ولی

شادم که عاشقانه به پایش شکسته ام

 

بارانی ام همیشه ولی راه گریه را

دزدانه روی قافله ی اشک بسته ام

 

سر رفته است حوصله ی صبر و همچنان

در انتظار مژده ی پیکی خجسته ام

 

 


نوشته شده در جمعه 89/2/17ساعت 4:44 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

رسیدم آخر خط خالی از شور و شرم دیگر

نمی کوشم که شد بازنده بودن باورم دیگر

 وقوع هر غزل بعد از تو شد واسوخت های من

عوض شد سبک من در بیت بیت دفترم دیگر

 شروعم با تو بود و رو به پایانم بدون تو

شبیه انتهای قصه ای دردآورم دیگر

به پایت سوختم عمری،‏وزیدی مثل بادی تند

که حتی جا نماند چیزی از خاکسترم دیگر

 درونم نیست جز حس پشیمانی... نمی دانم

خیالت بر نمی دارد چرا دست از سرم دیگر

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/12ساعت 2:43 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

اشتیاقی که دل نشان می داد شانه ی گریه را تکان می داد

اذن دیدارتان مهیا بود، اگر این اشک ها امان می داد

 

هر کسی با دلی شکسته به دست، گوشه ای از حرم گرفت و نشست

جمع ما دل شکسته ها بانو، در شبستان چقدر جان می داد

 

ای که با هفت پشت نورانی، سری از هفت آسمان زمین

دیده ام ماهتاب هم خورشید، بوسه بر آستانتان می داد

 

پلک بستم به چشم خود دیدم، بوریا هست و سقف آینه نیست

داشت موسی بن خزرج آهسته بر مزار تو سایبان می داد

 

تکیه دادم به شانه های ضریح، دست هایم دخیل پنجره شد

تا گره خورد دل، زمانش بود، والسلامی به میزبان می داد

 

خلوت دیگری است بیت النور، اشک، همپای آن دعای ظهور

کاش می شد حرم همین جمعه، خبر از صاحب الزمان می داد

 


نوشته شده در سه شنبه 88/8/5ساعت 12:28 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

 

 

چشم ها را بسته ام تا باز هم یادت کنم

گاه ناچارم که در افکارم ایجادت کنم

 جستجویت می کنم در حرف های دیگران

دلخوشم با هر چه باعث می شود یادت کنم

 مشکل است، اما برایم چاره ای نگذاشتی

با نبودن هایت اینگونه مگر عادت کنم

 اشک هایم پشت سد بغض طغیان کرده اند

بغض من! بی طاقتم می خواهم آزادت کنم

 در خیالم هر چه می سازم خرابش می کنی

لااقل بگذار در رؤیایم آبادت کنم

 ماهرانه از سرت وا می کنی من را ولی

می رسد روزی که در دل بستن استادت کنم

 

 


نوشته شده در یکشنبه 88/3/31ساعت 12:38 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |


گفتم : چیزی بخوان .
گفت : شرمنده ام .
یک سال است چیزی نگفته ام
گفتم : برای عاطفه ای که در ما مرده است .
رحم الله لمن یقرا الفاتحه مع الصلوات

امسال شعرها چنگی به دل نزد . 

 رباعی ها مثل هم بود .

بعضی خودشان را کشف کردند .
بعضی خودشان را باور کردند . بعضی خودشان را گم کردند

و بعضی در مصاحبه هایشان خود کشی کردند

شاعران پروازی - هتل بازی - آدم های از خود راضی - دکه های سکه سازی - اصلا مردم حق دارند کاسه انوری را بر سرتان خورد کنند .
کارمندان هنر فقط گزارش کار پر می کنند . 

 وقتی تابوت عاطفه بر زمین مانده بود جمعی به جیغ بنفش می اندیشیدند - وبرای کشف زوزه صورتی - هفت مرتبه الیوت و اکتاویوپاز را ورق می زدند . - چقدر وقت ما آدامسهای بادکنکی شد
بعضی شعرهایشان را - به مینا و آیدا و سوزی تقدیم می کردند .
احمق تر ها برای گرفتن نوبل به شبکه های بی بی سی و واشنگتن دخیل می بستند .
امروز هم بینش هنرمندان از سقف تالارها بالاتر نمی رود .
بهار برای مردم آواز می خواند .  خدا برای مردم نقاشی می کشد .
نقاشها فکر می کنند زندگی یعنی فتح قله پیکاسو

خطاطها برای خدا خط و نشان می کشند
قصه نویسهای شنگول در زمستان هم حبه انگور می خورند
شاعران را میل جاودانه شدن کور کرده است

 می ترسم روزی بنام تمدن به گردن برخی زنگوله بیندازند 

 می تر سم شلوارهای جین و چارلی کار دستمان بدهد  و شکلات های انگلیسی دهانمان را ببندد

گاو ها ی چشم چران آزادانه در خیابان می چرند .
پسر خوانده های مایکل جکسون به دانشگاه می روند .انیشتین بی خوابگاه می ماند

دیوار مسافر خانه های ناصر خسرو - فرمول نسبیت را از بر می کند
با این همه در دانشگاه ما یک استاد ننر پاپیون می زند و فرانسه صحبت می کند .
شعرای سبک قصیده وعینک برای اهل قبور شعر میخوانند .
بوفالوهای آمریکا خلیج را شخم می زنند .
برادرم با پوتینهای کهنه سربازیش بسیج می شود مادرم آب و قران می آورد  اما بعضی خاطرشان جمع است که ناوگان آمریکا به استخرهای سر پوشیدشان کار ندارد .
کامبیز خان دوست دارد پسرش را آلفرد صدا کند آلفرد فکر می کند از دماغ فیل افتاده است .
برای همین می خواهد به هندوستان پناهنده شود !
گیتی گیتار را تر جیح می دهد .
سوزی بی آنکه خجالت بکشد - نامه های بوی فرندش را برای مادرش می خواند .
رادیو از ماووت می گوید  مادرم آماده می شود به بهشت زهرا می رود .
امروز پسر همسایه مان شهید شد - اما این باعث نمی شود که ساسان دوستش را به قهوه و اسب سواری دعوت نکند
و برای سگش بستنی نخرد .
شاپور خان اما عاشق فیلم های سرخپوستی ست - و این را از افتخاراتش می داند - که در آمریکا همبرگر را درست تلفظ می کرده است
به خانه برمی گردم - تلویزیون دعای نامها و نشانه ها دارد 
بعضی اوقات خاموشی هم چیز بدی نیست
امسال به ساعتهای کاسیو اعتماد کردیم  و نماز صبحمان قضا شد .
امسال متولی های امام زاده و مسجد  با هم مسابقه گذاشتند  و همه  از رساله امام یک جور سوال دادند .
شرکت های ثبت نشده - سیاست بازان لرد مستضعف - جیب برهای با جواز - غولهای پوشیده در لباس مذاهب  خجالت هم چیز نایابی است
باند ارتشا - باند زنا - اصلا گور پدر مال دنیا -
ریاضت کش به ویلایی بسازد
باری هر چه می کشیم - از دست مرغ و بنز و ویلاست .
ما هر چه می کشیم از اینهاست .
اصلا با این طرح چطورید ؟ - جان دادن از ما - طرح اقتصادی از شما
بیا به آفتابی نهج البلاغه برگردیم .
مولا ویلا نداشت .
معاویه کاخ سبز داشت - پیامبر سنگ به شکمش می بست .
امام سیب زمینی می خورد

البته به شما توهین نشود .
بعضی برای جنگ شعار میدهند  و خودشان از جاده شمال به جبهه می روند

اردوگاه های فلسطینی را نگاه کن - ابوالفضل با مشک تشنه بر می گردد - صدای گریه رقیه را می شنوی
راستی یاد شهیدان بیت المقدس بخیر - جهان آرا که بود ؟ حاج همت که بود
حاج عباس از مال دنیا یک قران جیبی داشت - شهید خرازی - شهید نوری - شهیدان گمنام - بی یادنامه - بی سنگ قبر .
عاصمی پودر شد .
یوسف نوشته بود : خدایا یوسف هم شهید شد - اورا بیامرز .
اسماعیل وصیت کرد روی قبرش بنویسند :
پر کاهی تقدیم به آستان الهی
امسال هیچ شاعری با حلق اسماعیل همصدا نشد - راستی شماره قطعه شهدا چند بود
مادرم دفترچه خدمات درمانی ندارد - و همیشه ابوالفضل به دادش می رسد .
او برای شهیدان اشک می ریزد - حلوا می پزد - و به ما یاد می دهد که چگونه شبهای جمعه - با چها رقاشق حلوای نذری سیر شویم
او قبر شهیدان را با دست می شوید .
او نمی داند کادیلاک چه جانوریست - و داخل هواپیما چه شکلی است
اما خوب می داند - که شمشیر امام حسین از طلا نبوده است .
و امام زمان در جزیره خضرا نیست .
او قلبش برای انقلاب می تپد - و هر شب دعا می کند که پیروزی با امام باشد .
و آقا بیاید .
والسلام .

در روزگار قحطی وجدان :
و امسال سال قحطی عاطفه ها بود -
سالی که با یک سماور برقی متمدن شدیم و یاد گرفتیم بگوئیم : مرسی عالیجناب !
جنگ که تمام شد عمو فرانک از فرانسه برگشت - هنرمندان برای گاو مشت حسن رمان نوشتند - و بر اساس یه قل دو قل - آخرین فیلمشان را ساختند .
وقتی دندان عقلمان عاریه ای باشد - باید هم عکس هنر پیشه ها را بزرگ کنند - و برای سردمداران یونسکو - برای حفظ پرستیژ حافظ - عکس شهیدان دانشگاه را جمع کنند –

 و روزنامه ها بنویسند : خانم ها برای تناسب اندام از یوگا استفاده کنند .
بیا بی خیال باشیم - در روز گار جوک و غیبت - روزگار آدمهای لاابالی - بیا به امام زاده داود برویم - کبابش معرکه است
بیا به فکر تمدن باشیم - وقتی تابوت شهید نمی آید .
این همه خون حجامت ملت بود

همسایه بغلی ما شخص شریفی است - با ??? متر بنا - به دنیا اعتقاد ندارد - یک پایش این دنیاست - یک پایش آن دنیا - او از ولا الضالین همه ایراد می گیرد .
هر وقت جنگ جدی می شد - به جبهه می رفت - و یک تغار آب پرتقال تگری می خورد
او از خدا چند هزار رکعت طلبکار است - و خاطر خواه جیب های بر آمده است - بی خبر از همه جا - برای بنیاد نبوت صلوات می فرستد - و گاه مارکوس را محکوم می کند - تا سیاستش عین دیانتش باشد !!!!!
بگذار اندیشه های شاعری دق مرگ شود
بگذار چانه شاعری درد بگیرد
قانون ماست مالی شود
بگذار حاج آقا برای امام حسین بوقلمون بکشد
بگذار صغری سر بچه هایش را
با سیراب و شیردان گرم کند
زینب همچنان پیه آب کند
مادر سه شهید دق کند
امام خون دل بخورد
حلیمه به خاک سیاه بشیند
و حاج آقا صیغه چهاردهمش را بخواند
خدایا به ما اسلام ناب آمریکائی عطا کن - تا از هر اتهامی مبرا باشیم .

علیرضا قزوه

فکر می کنید این اثر مال چه سالی است؟ 1366.

 ولی خیلی امروزی می زنه.

 

من اصلا سیاسی نیستم تبلیغ هم نمی کنم که نخست وزیر اون سالها کی بود.


نوشته شده در جمعه 88/3/8ساعت 3:18 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

لحظات آخری نعش کشی خودم تو راهرو نمایشگاه بود  و متاسفانه  برخورد با نامحرمایی که  جزء لاینفکش بود.

مطمئن بودم  نشر شانی آخرین غرفه ایه که سر می زنم، "خانمی که شما باشید" رو برداشتم و مثل اینکه آدم بخواد

میوه سوا کنه سبک سنگین کردم و یکی از انگشتامو از تو نایلونایی که هرکدوم تو یه انگشت بود بیرون کشیدم..

جلد کتابو باز کردم و تو شناسنامه دیدم قیمت: 1700. به فروشنده گفتم آقا کتاب به این لاغری، چه خبره 1700؟

فروشنده روشو برگردوند عقب و گفت: آقای عسکری می پرسن کتاب به این لاغری چرا اینقدر گرون؟

خستگی یه طرف، خجالت از این سوتی هم یه طرف، مادر! کمرم خم شد دستپاچه گفتم سلام ببخشید من ..من خیلی دنبال کتابتون بودم و فکر کردم الان دیگه از پا میفتم..حالا مجبورم برای ماسمالی کردن امضا اول کتاب رو هم از ایشون  بخوام و به پاهام فرمان بدم منو بکشه ببره از سالن بیرون.

 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/2/21ساعت 10:0 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

بنده خدا استاد حسینی اگه می دونست آخر عاقبت طنزسرایی میشه این...

 

آخ چه شیرینی، عینهو پشمک

کاش بشی واسه من، واسه ی منی تک

 از جلوی شما هر روز میشم رد

تا می بینی منو می زنی یه چشمک

 چقد به هم می آیم، کسی نمی دونه

واسه داشتن تو، دلم زده لک

 از بس میام و سر می زنم بِت

می ترسم بهمون یکی بکنه شک

 به اسم هم بشیم مهمونی میدم

بشکن می زنم و داریه و تمبک

 من بله رو می گم و تا آخر عمر

بات هی می زنم جفتک و پشتک

 واسه داشتن تو، با هر رقیبی

حاضرم بزنم هم چونه، هم چک

 اگه محل بِدی به هر کی جز من

میرم می زنمشون دونه دونه تک تک

 گفتی صبر کنی مال تو میشم

صبرم چه کمه پراید هاش بک

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/2/10ساعت 12:33 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

چقدر حوصله ی شعر گفتن ندارم، محصولات سال جدیدم شده شامل چند تک بیت و چند ده مصراع .

پس باید سر بزنم به وبلاگا شاید حسی تزریق بکنن و چیزی شبیه شعر تراوش بشه.

 

از در وبلاگه زهرا هاشمی میرم داخل.. پر از حرف راسته، حسابی تحریکم می کنه به روز نکنم. راس میگه اصلا چه اهمیتی داره سال تحویل شده و حسابی خوشم میاد که نوشته کی ناراحت میشه که تبریک عید نگم و کی خوشحال میشه که عید مبارکی بکنم، خب میرم سراغ زهرا خفاجی شاید کمی متحول بشم ولی گویا تحول سرایی اون هم  تموم شده، ولی حسابی به روز کرده و من نیومدم بخونم، لینک اعظم سعادتمند رو از همونجا باز می کنم و چقدر من از این دختر خوشم میاد و بس که شعراشو تو خونه خوندم تا بگم "نمی خواهم.." مورد اعتراض قرار می گیرم. می بینم کامنت هایی که قبل از عید براش گذاشتم نیست، یعنی شاید از فیلتر مدیر رد نشده، شایدم من خواب بودم و برای یکی دیگه کامنت گذاشته بودم، بماند وقتی صفحه ی وبلاگ مرسا باز میشه و بالاخره چشمم به یه غزل میفته، چشام برق می زنه و بیت اولش چقدر به دلم می شینه و بگی نگی حسودیم میشه که چرا این مضمونو من با یه غزل جدید نگفتم، خب حالا که روحم کمی تلطیف شد باید به خواهرشم سری بزنم.. ملیکا با اولین غزلش جلوم می ایسته و از اول تا آخرشو می خونه. از اولین به اصطلاح غزل من که خیلی بهتره.. میشه گفت آینده ش روشنه – میرم خونه ی خانم وقار نه ببخشید وبلاگ وحیده گرجی .. طفلک برام گل کامنت گذاشته و من نیومدم حتی کمی آب بهش بدم نخشکه باید براش یه کامنت گل کاری کنم ولی الان فقط زمان سرکشیه ببینم دنیا چه خبره. برای انتخاب وبلاگ برادران همیشه تا هنوز و البته صفحه ی کامنت هاش منو ترغیب می کنه اول بشه، و این بار جوابیه ای که تو صفحه ی اول کامنته سرحالم میاره . فکر کنم این شعرو من کمی دیر شنیدم - ولی خودمونیم از ایشون بعید بود-  بعد هم  پرسه می زنم درخیال و شعری که مثل همیشه حرف نداره. البته احرف برای گفتن زیاد داره و کمی بیشتر از اندازه غبطه می خورم به ابیات آفریده شده و اخوانیه عاشقانه ای که به به و چه چه همه رو هم درآورده. کاش من هم یه اختیه برای خواهرم بگم، نه لازم نکرده چون مطمئنم خوب از آب در نمیاد. . وبلاگ ممدوح رو با احتیاط باز می کنم، عشق زلال اصلا یه جورایی سنگین میشم میرم داخل .. حسابی آبی میشم و یا احتیاط می رم بیرون و دل نوشته های یا کریم ها و مریم ها را می خونم و آخر سر هم میرم به خاکستر سرد سری بزنم و همون خوابی رو می خونم که برام تعریف کرده بود و بهش گفتم بهت الهام شده و خندیدیم ...

خب حالا چقدر مطلب دارم برای به روز کردن و شاید امشب از یک بیت بیشتر شعر بتونم بنویسم.


نوشته شده در یکشنبه 88/1/23ساعت 12:1 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >